ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
روزی سگی داشت در چمن علف می خورد.
سگ دیگری از کنار چمن گذشت.
چون این منظره را دید تعجب کرد و ایستاد.
آخر هرگز ندیده بود که سگ علف بخورد !
ایستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی ؟ چرا علف می خوری ؟!
سگی که علف می خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت :
من؟ من سگ قاسم خان هستم !
سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت :
سگ حسابی! تو که علف می خوری؛ دیگه چرا سگ قاسم خان ؟
اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز یک چیزی؛
حالا که علف می خوری دیگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش..!!.
( زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی )